معنی انقلاب کبیر

حل جدول

انقلاب کبیر

بزرگترین رویداد تاریخ کشور فرانسه

لغت نامه دهخدا

انقلاب کبیر روس...

انقلاب کبیر روسیه.[اِ ق ِ ب ِ ک َ رِ او سی ی َ / ی ی ِ] (اِخ) نام انقلابی است که در اکتبر سال 1917م.1295/ هَ ش. بوسیله ٔ بلشویکهای روسیه برهبری لنین و یاران نزدیک او در کشور روسیه صورت گرفت و بدوره ٔ سلطنت خاندان رمانف پایان داد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به روسیه شود.


انقلاب کبیر فرا...

انقلاب کبیر فرانسه. [اِ ق ِ ب ِ ک َ رِ ف َ س َ / س ِ] (اِخ) انقلاب سیاسی که در سال 1789 م. در فرانسه شروع شد و نه فقط در این کشور بلکه در سراسر جهان تأثیری عمیق کرد آغاز آن ماه مه 1789 است و پایان آن را 1795 یا 1799 یا 1804 شمرده اند و گاهی تمام دوره ٔ ناپلئون را تا 1815 نیز در جزء انقلاب فرانسه می آورند ولی اغلب آغاز عصر ناپلئون را پایان دوره ٔ انقلاب می شمارند. در سال 1789 م. در فرانسه تبعیض کامل درتقسیم مشاغل سیاسی مشهود بود. لویی 16 بر اثر مشکلات مالی، تصمیم گرفت مجلس طبقاتی را تشکیل دهد. این مجلس در آن سال منعقد شد ولی نمایندگان طبقه ٔ سوم گفتند باید آنان با نمایندگان اعیان و روحانیان جمعاً یک مجلس تشکیل دهند و اگر چنین می شد شماره ٔ نمایندگان طبقه ٔ سوم بتنهایی مساوی دو طبقه ٔ دیگر بود. نمایندگان دو طبقه ٔ عالی بدین امر راضی نبودند و نمایندگان طبقه ٔ سوم سوگند خوردند که تا برای فرانسه قانون اساسی ننویسند، پراکنده نشوند. لویی 16 امر بتفرقه ٔ نمایندگان داد که آنان نپذیرفتند. بسیاری از نمایندگان اشراف و روحانیان از شرکت با نمایندگان طبقه ٔ سوم خودداری کردند، ولی نمایندگان طبقه ٔ اخیر بعنوان اینکه نماینده ٔ اکثریت ملت هستند هیئت خود را «مجلس ملی » نامیدند و مجلس طبقاتی را منحل کردند و اعلام نمودند که هیچ فرد فرانسوی جز بتصویب مجلس ملی نباید بدولت مالیات بدهد. مجلس مذکور به نوشتن قانون اساسی پرداخت و در ظرف دو سال آنرا تدوین کرد این قانون که بقانون 1791 معروف است فرانسه را دارای حکومت مشروطه کردو قوای مقننه، مجریه و قضائیه را از هم تفکیک نمود و فقط برای شاه این حق را قایل شد که می توانست اجرای قوانین را مدتی بتعویق اندازد. در مقدمه ٔ قانون اساسی کلیاتی بنام اعلان حقوق بشر -که شامل آزادی، مساوات و حکومت ملی بود- گنجانیده شده بود. این انقلاب از جهت سیاسی حکومت استبدادی را از فرانسه برداشت. و ازجهت اجتماعی موجب شد که مردم در برابر قانون مساوی باشند. این دو انقلاب به آسانی صورت نگرفت و زدوخوردهای شدیدی میان طبقات ممتاز و طبقه ٔ سوم روی داد. گروهی نیز بممالک خارج سفر کردند و دولتهای بیگانه را بجنگ با فرانسه برانگیختند. عاقبت سپاه اتریش بخاک فرانسه روی آورد، و چون لوئی 16 نقشه ٔ جنگ را قبلاً برای سرداران اتریش فرستاده بود، فرانسویان شکست خوردند، ولی مردم فرانسه مخصوصاً اهالی پاریس مجلس را بعزل لوئی 16 مجبور کردند. پس از عزل لوئی برای تعیین طرز حکومت مجلس تازه ای معروف به کنوانسیون تشکیل شد. این مجلس نخست طرز حکومت جمهوری را در فرانسه اعلام نمود آنگاه لوئی 16 را به محاکمه دعوت و سپس اعدام کرد. مجلس مذکور برای اینکه همه ٔ نیروی خود را متوجه خارج سازد، ابتدا کسانی را که مایه ٔ فتنه ٔ داخلی بودند کشت یا زندانی کرد. این خونریزیها ده ماه دوام یافت. این مدت به دوره ٔ ترس ووحشت معروف است. سرانجام کنوانسیون موفق شد پس از دو سال زدوخورد با قوای بیگانه بر دشمنان خارجی غلبه کند، و حتی در سمت مشرق سرزمین تازه ای ضمیمه ٔ کشور خود سازد. در داخله ٔ کشور نیز فرهنگ، اوزان و مقیاسها و غیره را اصلاح کرد. پس از مجلس کنوانسیون، کشور فرانسه چهار سال دچار اختلال و اغتشاش گردید، زیرا احزاب متعدد بود و هر حزب می خواست بر احزاب دیگر غلبه کند. درین اثنا، ممالک اروپا که میترسیدند انقلاب فرانسه به کشورهای آنان نیز سرایت کند برضد فرانسه برخاستند. فرانسویان درین جنگهاشکست خوردند. اغتشاشهای داخلی و خطر خارجی مردم را آرزومند قدرتی ساخت که امنیت را در کشور حفظ کند و فرانسه را برابر بیگانگان نگاه دارد. این اندیشه با ظهور ناپلئون بناپارت که در ایتالیا و اتریش فتوحات نمایان کرده بود بمرحله ٔ عمل رسید. (از دائرهالمعارف فارسی و فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فرانسه شود.


کبیر

کبیر. [ک َ] (اِخ) لقب کورش هخامنشی است. رجوع به کوروش کبیر شود.

کبیر. [ک َ] (اِخ) لقب پطر، پادشاه روسیه است. رجوع به پطر کبیر شود.

کبیر. [] (اِ) اسم هندی توتیاست. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).

کبیر. [ک َ] (اِخ) لقب اسکندر مقدونی است. رجوع به اسکندر مقدونی شود.

کبیر. [ک َ] (ع ص) بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). بزرگ و کلان. (ناظم الاطباء). کبیره مؤنث آن است. ج، کِبار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و کُبَراء. (اقرب الموارد). و مَکبوراء. (منتهی الارب) (آنندراج):
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
به هر صغیر عذابی کبیر را اهلم
اگر نه عفو کند خالق کبیر مرا.
سوزنی.
- انسان کبیر، عالم کبیر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عالم کبیر شود.
- عالم کبیر، جهان وجود با نظام کلی و جملی خود و آن را انسان کبیر هم گفته اند چنانکه انسان (بمعنی حیوان ناطق) را عالم صغیر هم نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین).
- فساد کبیر، جرم و خطای بزرگ و گناه عظیم. (ناظم الاطباء).
- گناه کبیر، گناه بزرگ. جرم و خطای بزرگ. اثم کبیر. مقابل گناه صغیر و خرد:
بسی گناه کبیر و صغیر کردم کسب
که نز کبیر خطر بود و نز صغیر مرا.
سوزنی.
|| تنومند و عظیم. بزرگ و کلان. (ناظم الاطباء). || بزرگ در توانایی و در دولت و ثروت و زور و قوت. (از ناظم الاطباء):
ای پسر همچو میر میری تو
او کبیر است و تو امیر صغیر.
ناصرخسرو.
داور اسلام خاقان کبیر
عدل را نوشیروان مملکت.
خاقانی.
بر یاد خاقان کبیر ار می خوری جان بخشدت
بل کان شه اقلیم گیر اقلیم توران بخشدت.
خاقانی.
کسری اسلام خاقان کبیر
خسرو سلطان نشان در شرق و غرب.
خاقانی.
خاقان کبیر ابوالمظفر
سر جمله شده مظفران را.
خاقانی.
شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر.
سعدی (بوستان).
امیر کبیر عالم عادل مؤید منصور. (گلستان). || بزاد برآمده. (السامی فی الاسامی). سال دار و آنکه دارای سال بسیار باشد. || به بلوغ رسیده. (ناظم الاطباء). به مردی رسیده. (یادداشت مؤلف). کامل شده و بزرگ شده. (ناظم الاطباء). مقابل صغیر. || (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء). کامل در ذات. (یادداشت مؤلف).
- خالق کبیر، خداوند بزرگ. خالق اکبر.
|| (ع ص) (در اصطلاح صوفیه و در علم فتوت) آنکه شرب این از نهر او بوده باشد بی واسطه ای، یعنی قدحی ازو خورده باشد و لازم نیست که خود مباشر آن شده باشد، بلکه شاید بنفس خود داده باشد و شاید که وکیل او داده باشد، و او بمنزله ٔ پدر است در نسبت ولادت و از این جهت اورا پدر خوانند و شارب را پسر و اسم کبیر بر زعیم قوم اطلاق کنند، و او را شیخ و مقدم و قاید و عتیدو اب و رأس الحزب نیز گویند و عجم او را پیشقدم خوانند. (نفائس الفنون ص 196 و 197). || نزد اهل عربیت قسمی از اشتقاق و ادغام است. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اشتقاق و ادغام شود. || نزد اهل جفر قسمی از باب و قسمی از مخرج است. (کشاف اصطلاحات الفنون). || (در اصطلاح عروض) نام یکی از بحور مستحدث.

کبیر. [ک َ] (اِخ) لقب داریوش اوّل، پادشاه هخامنشی است. رجوع به داریوش اوّل شود.

کبیر. [ک َ] (اِ) شوره زار. کویر. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به کویر شود.

کبیر. [ک َ] (اِخ) لقب شاه عباس اول، پادشاه صفوی است. رجوع به شاه عباس اول شود.

کبیر. [ک َ] (اِخ) لقب فردریک ویلهم، امپراتور پروس و معاصر لوئی چهاردهم است. رجوع به فردریک ویلهم شود.

کبیر. [ک َ] (اِخ) لقبی بود که مجلس شورای ملی در جلسه ٔ سه شنبه 31 خرداد 1338 برای رضا شاه پهلوی تصویب کرد.

کبیر. [ک َ] (اِ) کهور. غاف. (یادداشت مؤلف). رجوع به غاف وکهور شود. || (در برازجان) نام نوعی درخت است. (یادداشت مؤلف).


انقلاب

انقلاب. [اِ ق ِ] (ع مص) برگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازگردیدن. (ترجمان القرآن جرجانی). برگردیدن و واژگون شدن و برگشتن از کاری و حالی. (غیاث اللغات) (آنندراج). واگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (مجمل اللغه). تحول. بازگردانیدن. (مجمل اللغه). برگشتن از کاری. (مؤید الفضلاء). برگشتن. تقلب. انعکاس. (یادداشت مؤلف). || رجعت کوکب. (غیاث اللغات):
بی انقلاب و رجعت و بی نحس و بی وبال
خواهم که بر سپهر جلالت بُوی مدام.
سوزنی.
و رجوع به رجعت شود. || (اِمص) برگشتگی و تغییرو تبدیل و تحویل و تغییر ماهیت. (ناظم الاطباء). تحول. تبدل. (فرهنگ فارسی معین). برگشت. (یادداشت مؤلف):
چون دهر کس فروبر و ناکس برآورند
زان در وفا چو دهر بود انقلابشان.
خاقانی.
ماند چون انقلاب در گردون
گاه شیبی و گاه بالایی.
عطار.
زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار
در خیال کس نگشتی کانچنان گردد چنین.
سعدی.
بر خرابی صبر کن کز انقلاب روزگار
دشتها معموره و معموره صحراها شود.
صائب.
|| انهدام و شکستگی. || دور و اضطراب وبی آرامی. (ناظم الاطباء).
- انقلاب بحر؛ شوریدگی دریا. (یادداشت مؤلف). || شورش. (ناظم الاطباء). شورش. بلوی. آشوب. (یادداشت مؤلف). (اصطلاح سیاسی) شورش عده ای برای واژگون کردن حکومت موجود و ایجاد حکومتی نو. (فرهنگ فارسی معین). قیام عمومی. (یادداشت مؤلف). || شورش دل. منش گردا. استفراغ. قی. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح فلسفه) انقلاب در عناصرتبدیل صورتی بصورت دیگر است و آن همان کون و فساد است. (فرهنگ فارسی معین). || تغییر فصل از بهار به تابستان و از پاییز به زمستان. منجمان چهار برج را که در اوائل فصول اربعه واقع و عبارت است از حمل و سرطان و میزان و جدی، منقلب نامند و در مقابل چهار برج را که در اواسط فصول چهارگانه است و آن عبارت است از ثور و اسد و عقرب و دلو ثابت گویند و چهار برج را (جوزا، سنبله، قوس و حوت). ذوجسدین خوانند. (حواشی فیه مافیه ص 244):
دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب
کرد بر آهنگ صبح جای بجای انقلاب.
خاقانی.
آدمی اسطرلاب حق است اما منجمی باید که اسطرلاب را بداند، تره فروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه دا و وند احوال افلاک را و دوران برجها و تأثیرات و انقلاب را الی غیرذلک. (فیه مافیه ص 10). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون در کلمه ٔ برج و دائره شود.
- انقلاب تابستانی (انقلاب صیفی)، آن انقلاب که به نیمه ٔ شمال است او راانقلاب تابستانی خوانند و آنک به نیمه ٔ جنوب است او را انقلاب زمستانی خوانند و انقلاب گشتن بود، زیراک آفتاب از این دو نقطه بازگردد و آغاز به برآمدن بسوی شمال از پس فرود آمدن سوی جنوب یا به فرود آمدن بسوی جنوب از پس برآمدن. (التفهیم ص 73).
- انقلاب زمستانی (انقلاب شتوی). رجوع به ترکیب قبل شود.
- بروج انقلاب، عبارت است از حمل، سرطان، میزان، جدی. (یادداشت مؤلف).
- نقطه ٔ انقلاب، دو نقطه که غایت دوری بوداندر آن از معدل النهار. (التفهیم ص 73). و رجوع به همین کتاب و ماده ٔ انقلابین شود.

معادل ابجد

انقلاب کبیر

416

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری